loading...
فرزانه
مهدی بازدید : 5 پنجشنبه 22 اسفند 1392 نظرات (0)

نمی دانم چه مرگش شده

این روزها

هی میلرزد

وقتی صبح

با صدایی بیدار می شوم و

میدوم سمت پنجره

زنِ همسایه کیف شوهرش را گرفته و مرد

پاشنه ی کفشش را بالا میکشد

کیف و آغوش را با هم میدهد

بی انصاف میلرزد

میلرزد


وقتی ظهر

میروم برایِ خودم سیگار بگیرم

و کنجِ غربتِ پارک دودش کنم

زن شامی اش را لقمه میکند و مرد

برایش نوشابه باز میکند

خنده هایشان کفترها را میپراند

بی انصاف میلرزد

میلرزد


وقتی شب

خودم را به رخوت کاناپه تکیه میدهم

هی کانال عوض میکنم

هی زن نگاهش در نگاهِ مرد گره می خورد و

هی مرد گره را کور میکند و

هی کارگردانِ لعنتی کات نمیدهد

بی انصاف میلرزد

میلرزد


تنها که باشی

دلت حتی

از دیدنِ یک " جفت " کفش هم

میلرزد !

سایت سرگرمی

مهدی بازدید : 5 پنجشنبه 22 اسفند 1392 نظرات (0)

اونى که الان دَستش دور گردن شماست!!

یه زمانى قـــــلادش تو دست ما بود

خوب پـــــــــــــــارس نکـــرد،

پــــرتش کــــردیم بیرون …

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 3
  • بازدید کلی : 8